ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
جابر فرزند «عبداللَّه بن عمرو بن حرام انصاری» از طائفه خزرج و کنیهاش «ابو عبداللَّه» و به قولی «ابو عبدالرحمن» یا «ابو محمد» بوده و او یکی از بزرگان و اصحاب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و از ارادتمندان خاندان رسالت به شمار میآید.
مادرش نسیبه دختر ابوعبداللَّه (عبدالرحمان) عقبةبن عدی است.
جابر در کودکی همراه پدرش در عقبه دوم در جمع هفتاد نفری خدمت رسولخدا صلی
الله علیه و آله در مکه رسیدند و با حضرت بیعت کردند.
به نقل ذهبی، جابر 94 سال عمر کرد و در جنگ بدر هجده ساله بوده است.
جابر روی همان شخصیت اجتماعی و ایمانی که داشت، همواره مورد توجه بود و از کسانی است که روایات بسیار زیادی از او به یادگار مانده و در تمام جنگهای پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز شرکت داشته و در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیهالسلام با شامیان جنگید، جابر از اصحابی است که عمر طولانی کرد و سلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به امام باقر علیهالسلام که در خردسالی بود، ابلاغ نمود و او اولین کسی بود که پس از شهادت امام حسین علیهالسلام وارد کربلا شد و قبور شهدای کربلا را به همراه عطیه زیارت نمود.
جابر سرانجام در سن 94 سالگی در سال 74 یا 77 هجری در حالی که
چشمانش را از دست داده بود در مدینه دار فانی را وداع گفت و حاکم مدینه
«ابان بن عثمان» بر او نماز خواند. او آخرین صحابی از میان اصحاب و شرکت
کنندگان در عقبه ثانیه بود که از دنیا رفت.
ادای قرضهای عبدالله با دعای پیامبر
جابر طبق وصیت پدرش بایستی تمامی قرضهای او را ادا میکرد لذا پس از جنگ اُحد پیوسته در این فکر بود. تا روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره قرضهای پدرش از او سؤال نمود؟ جابر عرض کرد: هنوز قرضهای پدرم به حال خود باقی است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: طلبکار پدرت کیست؟ و هنگام پرداخت آنچه وقت است؟ عرض کرد: فلان مرد یهودی طلبکار است و فصل چیدن خرماها نیز وقت پرداخت آن است. رسول خدا فرمود: هر وقت خرماهای خود را در فصل برداشت جمعآوری کردی به آن دست نزن و فقط هر نوع از خرماها را جدا بگذار و مرا خبر کن تا بیایم.
جابر موقع برداشت خرماها، حضرت را خبر کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله به نخلستان جابر آمد، خرماها را مشاهده کرد و از هر رقم مشتی برداشت و دوباره روی آن ریخت، آن گاه فرمود: مرد یهودی طلبکار پدرت را خبر کن بیاید؛ وقتی او آمد، حضرت فرمود: «اختر من هذا التمر أیُّ صنفٍ شئتَ، فخذ دینک منه؛ از هر نوع خرمایی که میخواهی بابت طلبت بردار. یهودی گفت: همه این خرماها به مقدار طلب من نمیشود تا چه رسد به یک رقم آنها، حضرت فرمود: «اختر أیّ صنف شئتَ فابتدیء به؛ از هر کدام میخواهی بردار و طلب خود را بستان.»