قالب های بلاگ اسکای

زیر نظر تیم سایبری تومور

قالب های بلاگ اسکای

زیر نظر تیم سایبری تومور

بی حجابی دل امام زمان را میشکند



http://davoodonline-ir.persiangig.com/gif/edame-matlab.gif


مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (عج) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند. در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (ع) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدن اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم!

بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.»

 

 

درزمانی که حجاب غیر قانونی بود برخی این چنین انواع سختی ها را به جان می خریدند وسالها خود را در خانه حبس می کردند تا دل مولایشان را شاد کنند اما امروز که حجاب قانون است بسیاری از افراد انواع سختی ها را به جان می خرند ،انواع پولها را خرج می کنند و خود را به هزاران قلم آرایش می کنند تاباهر سختی که شده خود را به فضای جامعه برسانندو جلوه گری کنند ، آیا نمی دانند که با این کاردل مولایشان را می شکنند!!!شاید امام زمان آهی بکشند وآرام آرام از گوشه ی چشمشان قطرات اشک جاری شود وزیر لب زمزمه کنند:

هر کس به طریقی دل ما می شکند              بیگانه جدا دوست جدا می شکند

بیگانه اگر می شکند حرفی نیست              من در عجبم دوست چرا می شکند

 


داستانهای بی حجابی




معلم جدید بى حجاب بود

مصطفى تا دید سرش رو انداخت پایین

معلم برجا داد

بچه ها نشستند

هنوز سرش رو بالا نیاورده بود

دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت

خانم معلم اومد سراغش

دستش رو انداخت زیر چونه اش که «سرت رو بالا بگیر ببینم.»

مصطفی چشماش رو بست

سرش رو بالا آورد

از کلاس زد بیرون تا بره خونه

تا وسطاى حیاط هنوز چشماش رو باز نکرده بود


   خاطره ای از زندگی طلبه شهید مصطفی ردانی پور

منبع: کتاب مجموعه خاطرات " کتاب ردانی پور "




 

قبل از انقلاب توی مغازه ی باباش کار می کرد

یه روز یه دختر بی حجاب اومد در مغازه

یادم نیست چی می خواست ، ولی محمود بهش نداد

دختره عصبانی شد

می گفت بابام توی حکومت شاه مسئولیت داره و تلافی می کنه

 

... شب دختره با باباش اومد دم درب خونه

تا محمود درب رو باز کرد ، زد توی گوشش

محمود خواست عکس العمل نشون بده ولی بابام نذاشت

می دونست پدر دختره توی دم و دستگاه رژیم برو بیایی داره

ممکنه دردسر درست بشه ...

 

... چند بار دیگه هم دختره اومد در مغازه

اما محمود بازم چیزی بهش نفروخت

بهش می گفت: ما به شما بی حجاب ها چیزی نمی فروشیم

 

                                 خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود کاوه

                                 منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم ۱ ، صفحه ۴



 

یه نفر اومده بود مسجد و سراغ دوستان شهید ابراهیم هادی رو می گرفت

بهش گفتم : کار شما چیه؟! بگین شاید بتونم کمکتون کنم

گفت: هیچی! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟

مونده بودم چی بهش بگم

بعد از چند لحظه سکوت گفتم:شهید ابراهیم هادی مفقود الاثره ، قبر نداره

چرا سراغشو می گیری؟

با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد:

کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش

من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه

یه روز بهم گفت: بابا این آقا کیه؟

گفتم: اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند

از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم

هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه

چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم

بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی

بهش گفته:دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم

چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم

بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه: این شهید ابراهیم هادی کیه؟ قبرش کجاست؟

 

... بغض گلوم رو گرفته بود

حرفی برا گفتن نداشتم

فقط گفتم: به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه

مواظب نماز و حجابت باش...

 

                                                           خاطره ای از زندگی شهید ابراهیم هادی

                                                           منبع:کتاب سلام بر ابراهیم ، صفحه ۲۲۰

 

خواهرم!

اگه طالب لبخند رضایت شهید هستی ، مراقب حجابت باش...

اما آیا حجاب فقط مخصوص خانوم هاست؟!

اگه می خواهید جواب این سؤال رو مختصر و مفید از زبان قرآن بشنوین ، به ادامه مطلب برین






 

زمان شاه بود

داشتیم با هم تو خیابون قدم می زدیم

یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه می رفت

فاطمه رفت جلو و بدون مقدمه ازش پرسید: ببخشید خانم! اسم شما چیه؟

خانم با تعجب گفت: زهرا ، چطور مگه؟

فاطمه خندید و گفت: هر دومون هم اسم حضرت زهرائیم

بعد پرسید: می دونی چرا روی ماشین ها چادر می کشن؟

خانم که هاج و واج مونده بود ، گفت: لابد چون صاحباشون می خوان سرما و گرما و گرد و غبار و اینجور چیزا به ماشینشون آسیب نزنه

فاطمه گفت: آفرین! من و تو هم بنده های خدا هستیم ، و خدا به خاطر علاقه ش به ما ، یه پوششی بهمون داده تا با اون از نگاه های نکبت بار بعضیا حفظ بشیم و آسیبی نبینیم

 

... بعدها که دوباره اون خانم رو دیدم ، محجبه شده بود

 

                                    خاطره ای از شهیده فاطمه جعفریان

                                   منبع: کتاب کفش های به جا مانده در ساحل ، صفحه ۱۷

 

یه مدت پیش بین جوون ها یه بررسی انجام دادم که به نتیجه ی اسف باری رسیدم ، خواستم نوع نگاه و ارزشی که جوونها برای دخترای بی حجاب و آرایش کرده قائلند رو بدونم.... خیلی دلم سوخت ، تازه فهمیدم چقدر خدا خانوم ها رو دوست داشته که حجاب رو واجب کرده ... چقدر بهشون ارزش داده با حجاب...

زمانی به این نتایج رسیدم که فهمیدم جوونا به یه دختر بد حجاب و خود آراسته  ، فقط به عنوان وسیله ای برای ........ نگاه می کنن . وقتی گفتن ما به چنین خانوم هایی به عنوان یه همسر نگاه نمی کنیم و ازدواج باهاشون رو حماقت می دونیم ، بیشتر دلم سوخت.

با خودم گفتم کاش خانوم های شیعه ارزش خودشون رو می دونستن و ........

 

                                               بسه! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل



آمده دادبود مرخصی. داشتیم در مورد جبهه با هم حرف می زدیم. لابه لای صحبت گفتم : « کاش میشد من هم باهات بیام جبهه » لبخندی زد و پاسخی  که قانع شدم. گفت: « هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟!   همین که حجابت را رعایت کنی ، مبارزه ات را انجام داده ای »

کاش بعضی از دخترای شیعه می دانستند که اگر دشمن دیروز با گلوله قلب جوانان ما را هدف می گرفت ، امروز با تهاجم فرهنگی عفت و حجاب آنان را نشانه رفته است.

کاش می دانستند که اگر در خیابان جوانانی به آنها نگاه می کنند ، فقط از روی هوس است و برای چنین دختری غیر از ارضای شهوتشان ارزشی قائل نیستند

کاش بعضی از دختران می دانستند که اگر جوانی با دیدن چهره ی آنها به گناه بیفتد ، دل امام زمان عج می شکند.

کاش می دانستند که ممکن است مرد متاهلی با دیدن آنها ، نسبت به زنش که زیبایی کمتری دارد ، دلسرد شود و یک زندگی را فرو پاشند و کودکانی را یتیم کنند.

کاش این جمله ی آیت الله بهجت را درک می کردند که فرمود: « هر دختر شیعه با بی حجابی خود ، یک سیلی به صورت حضرت زهرا سلام الله علیها می زند» و دیگر حاضر نبودند صورت زهرای مرضیه را نیلی کنند...





شهید جواد اسماعیلی:

به خواهرانم عرض می کنم: شما امروز روی موج خون شهدا قدم بر می دارید ، بیایید و سنگر حجاب را محکم حفظ کنید ، زیرا حجاب شما کوبنده تر است.

 

شهید حمیدرضا نظام:

خواهرم ! حجاب مجوز ورود به بهشت است ، آیا واقعاً بهشت را نمی خواهی؟




 

این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند» امام خمینى(ره)

 

شهید عبدالله محمودى:« و تو اى خواهر دینى‏ام: چادر سیاهى که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.»


سردار شهید رحیم آنجفى: «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بینى و دشمن تو را نمى بیند.» 

شهید محمد کریم غفرانى: حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست

 

شهید حمید رضا نظام: « خواهرم: از بى حجابى است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.»

« خواهرم ! حجاب مجوز ورود به بهشت است ، آیا واقعاْ بهشت را نمی خواهی؟! »

 

شهید سید محمد تقى میرغفوریان : « از تمامى خواهرانم مى‏خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.»

 

شهید صادق مهدى پور: « یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.»

 

«خواهرم: حجاب تو...

hijab.jpg




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد